دغدغه های کرگدن عاشق

شعری فوق العاده از سید علی صالحی

سلام 



ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور


که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گویند


با این همه عمری اگر باقی بود


طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم


که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و


نه این دلِ ناماندگارِ بی‌درمان!

تا یادم نرفته است بنویسم


حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود


می‌دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه‌ی باز نیامدن است


اما تو لااقل


ببین انعکاس تبسم رویا


شبیه شمایل شقایق نیست!


راستی خبرت بدهم


خواب دیده‌ام خانه‌ئی خریده‌ام



بی‌پرده بگویمت


چیزی نمانده است


فردا را به فال نیک خواهم گرفت


دارد همین لحظه


یک فوج کبوتر سپید


از فرازِ کوچه‌ی ما می‌گذرد

 


یادت می‌آید رفته بودی


خبر از آرامش آسمان بیاوری!؟


نه


نامه‌ام باید کوتاه باشد


ساده باشد



از نو برایت می‌نویسم


حال همه‌ی ما خوب است


اما تو باور نکن !

...

سیدعلی صالحی
بی حرفی از ابهام و آینه
ری‌را جان
باد بوی نامهای کسان من می‌دهد
،
، من چهل ساله خواهم شد
بی‌پرده
، بی‌پنجره، بی‌در، بی‌دیوار ... هی بخند!
، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
حال همه‌ی ما خوب است
،

پسرها بخونن به دردشون میخوره


پسر هایی که زن گیرشون نمیاد:


1.اولین دختری که به تورتون خورد ازش شماره بگیرید (ولی چون در این کار استعداد
ندارید بهتره دور اینکار را خط ِ قرمز بکشید) نکته:این مورد را همه پسر ها بخونند
چون شاملِ همه میشه.


2.اگه خواستید دختری را زیر نظر بگیرید (که بیخود کردید) باید زیر چشمی طوری
که متوجه شما نشه زیر نظرش بگیرید  نکته:این کار هم مثل مورد ِ (1) ..... ندارید ،
بهتره عینک بزنید.


3.اگه دختری را دیدید که تنها نشسته سَرِ صحبت را باهاش باز کنید
و به
مورد ِ (1) مراجعه کنید .
نکته:قبلش دورو بر تان را یه نگاهی بندازید چون ممکنه
یه دفعه ای یه دست از عقب اون گردن ِ نسبتاَ نحیفتان را بچلاند.

 4.به هر دختری که رسیدید سلام کنید و خود را بچه مثبت نشون بدید...
نکته:ولی
مواظب بعضی لنگه کفش ها باشید.


5.اگه خواستگاری هر دختری رفتید و جواب رَد شنیدید نااُمید نشوید خواستگاری
یکی دیگه بروید گرچه بازم جوابِ رَد می شنوید. نکته: پسر باید پررو باشه.


  6.اگه یه دختری را خیلی دوست دارید ولی به شما محل نمی ده، با یه دختره
دیگه بیرون برید طوری که اون شما را ببینه .
نکته:که در این صورت نه تنها به شما
دیگه محل نمی ده حتی کفش هم نثارتان می کنه.


7.تا می توانید سن ازدواج را ببرید بالا چون دخترها،دختر ِنارنج و ترنج اند
که ازآفتاب و سایه می رنجند.
اگرچه ریسکش خیلی بالا است, ممکن دیگه کسی بهتون
دختر نده،
چون ترشی هم تاریخ اِنقضا داره,تا یه حدی می توان تحملش
کرد.
نکته:در صورت موفّق نشدن در این مورد یه ظرف حتماً آماده کنید.
حتماً
میپرسی برای چی؟ خوب دیگه، برای ترشی.(آدم که انقد خرفت نمیشه)


8.اینقدر سرِ کوچه و خیابون ها کیشیک نکشید,که شاید شتر بخت رد بشه و شما
بهش التماس کنید که شاید در خونه شما هم بخوابه .
نکته:ممکنه شتر بخت را با شتر
؟ اشتباه بگیرید واونم بخوابه و دیگه بلند نشه.که در این صورت(فاتحه مع
صلوات)...

9.اگه قیافه نداری،اشکال نداره عوضش ماشین داری ...
چی؟!!ماشین
نداری... اشکال نداره عوضش خونه داری...
بازم چی؟!! خونه هم نداری...خوب مشکلی
نیست چون کار ِ،را که داری بعداً هم؛میشه خونه و ماشین خرید.
وای نگو که کار هم
نداری!!! ترشی هم که اُفتادی،.. نکته:بهتره بری یه جایی خودت را گم و گور کُنی.


10.یه توصیه : اگه قیافه نداری؛ نری... ابروهات را برداری،صورتت را تیغ
بزنی، یکمی از لوازم آرایشی مامان جونت کش بری، همین جوری خوبی (فقط یکمی سرو وَضعت
را درست کن).


11.اگه از دوست دختر و هم دانشجویی به جایی نرسیدی چاره ای نداری جزء این
که، بری سراغ همون دخترهای فامیل...


12.اگه از قبل سابقه ات خراب نباشه کارت زیاد هم مشکل نیست، ولی... شما که
تو 7 آسمون یه ستاره هم ندارید کارتون خیلی مشکله اما من کُمکتان میکنم :
تنها
لطفی که میتونم بکنم اینه که هُلتون بدم، که در این صورت هم ممکنه از چاه در بیاند
و بی یفتید تو درّه (خوب عوضش از دست یکی از سیریش ها راحت می شیم).   13.اگه از
هیچ کدوم از این ها به نتیجه نرسیدی حتماً مشکل از خودته بهتره بری پیشه یه
روانپزشک اگه اون گفت مشکلی نداری!!! آخه... پس بد شانس هستی، برو خودت را دخیل کن
به یکی از این امامزاده ها شاید حاجت بگیری(دیگه باقیش با خداست و ما هم دیگه دخالت
نمی کنیم)...




یک طنز تلخ

یک روز یک پسر کوچولو که می خواست انشاء بنویسه از پدرش می پرسه: پدرجان! لطفا برای من بگین سیاست یعنی چی؟

پدرش فکری می کنه و می گه: بهترین راه اینه که من برای تو یک مثال در مورد خانواده خودمون بزنم که تو متوجه سیاست بشی. من حکومت هستم، چون همه چیز رو در خونه من تعیین می کنم. مامانت دولت هست، چون کارهای خونه رو اون اداره می کنه. کلفت مون ملت مستضعف و پابرهنه هست، چون از صبح تا شب کار می کنه و هیچی نداره. تو روشنفکری چون داری درس می خونی و پسر فهمیده ای هستی. داداش کوچیکت هم که دو سالش هست، نسل آینده است. امیدوارم متوجه شده باشی که منظورم چی هست و فردا بتونی در این مورد بیشتر فکر کنی.

پسر نصف شب با صدای برادر کوچکش از خواب می پره. می ره به اتاق برادرکوچکش و می بینه زیرش رو کثیف کرده و داره توی گه خودش دست و پا می زنه. می ره توی اتاق خواب پدر و مادرش و می بینه پدرش توی تخت نیست و مادرش به خواب عمیقی فرورفته و هرکاری می کنه مادرش از خواب بیدار نمی شه. می ره توی اتاق کلفت شون که اون رو بیدار کنه، می بینه باباش توی تخت کلفت شون خوابیده و داره ترتیب اون رو می ده. می ره و سرجاش می خوابه و فردا صبح از خواب بیدار می شه.

فردا صبح باباش ازش می پرسه: پسرم! فهمیدی سیاست چیست؟ پسر می گه: بله پدر، دیشب فهمیدم که سیاست چی هست. سیاست یعنی اینکه حکومت، ترتیب ملت مستضعف و پابرهنه رو می ده، در حالی که دولت به خواب عمیقی فرو رفته و روشنفکر هر کاری می کنه نمی تونه دولت رو بیدار کنه، در حالی که نسل آینده داره توی گه خودش دست و پا می زنه .

پی نوشت : شرمنده اگه یه کلمه زشت تو این پست هست .



هنوز کودکم میان پرچین ها

سکوت شب نه سرود سحر کشیده ام اینجا

هنوز خنده های دلم زیباست

مترسک امید من بی خیال این شبهاست

به روی تک تک شبهای خیس تنهایی

نوشته ام امید من فراتر از اینهاست

(نوشته ام غروب میمیرد

تمام قصه های شب غبار میگیرد)

دلم هنوز پی بازی هاست

پی ستاره دنباله دار رویاهاست

دلم پر عطر گل اقاقی هاست

پی شکفتن امید یک رویاست

دلم بی خیال این شبهاست

سکوت و باران شب ترانه اینجاست

هنوز خسته از آسمان شبها نیست

دلم هنوز امید شبهای بی رویاست



باید عبور کرد

 قرار شد دخیل ثانیه هایمان را به نگاه های هم بدوزیم , 

 

 که نشد . قرار شد از این من های پوشالی رها شویم و خلاصه شویم در هم ,  که نشد .  

 

مشتاق شدیم تا این دلشوره ها را شیرین کنیم ,  اما نشد . 

 

 هم پیمان شدیم تا لمس بی واسطه ی آفتابی ترین تن ,  که نشد  

 

قرار بود تو بنشینی و من در شبستان موهایت پرسه ای مهتابی بزنم , اما نشد .  

 

مکلف شدیم جرعه جرعه صداقت را سیراب کنیم , که نشد .  

 

قرار شد عیادتی جاودانه کنیم از چشمهای هم , اما نشد . 

  

تو از متن رویا های کودکیم آمدی تا من مشق کنم همه ی اشتیاق با تو بودن را ,که نشد 

  

 قرار شد آنقدر پیشانیهایمان را به هم بچسبانیم تا رویای هم را خواب ببینیم , اما نشد . 

 

 مقصد ما پیوند شاخه ی آرزوهایمان بود , که نشد . 

 

 قرار بود در دستهای هم آسمان را خانه نشین کنیم , اما نشد   

 

ما همه ی حسرتها را پشت سر گذاشتیم و پیمان بستیم تا پشت غربت هم اردو بزنیم , که نشد . 

 

 ما میتوانستیم مثل سایه ها در هم ادغام شویم , اما نشد . 

  

قرار شد از این پاییز تا بهار هرم نفسهایمان را تقسیم کنیم , که نشد .  

 

عبور باید کرد وگرنه حرمت این نفس حرام خواهد شد . 

 

 عبور باید کرد وگرنه شبانه های اشک آلودم فراموش خواهند شد . 

 

 عبور باید کرد از این هیاهو های پوچ در پوچ , از این دلمردگی های تو در تو , 

 

 از این سردر گمی های پیچ در پیچ  

 

عبور باید کرد از ازدحام این سایه ها ,  

 

از انسداد این دقیقه ها , از التهاب این شقیقه ها . 

 

 باید گذشت و عبور کرد از این چهارراه های بی راه , از این شاهراه های بی شاه , از کنار این شبهای بی ماه 
 

 عبور باید کرد تا این ساحل طوفانی نشده , تا چشمهایم بارانی نشده , تا این غم خودمانی نشد. 

 

 باید عبور کرد از مقابل این نگاه های یخ زده , از پریشانی این خیال های شب زده , از تراکم این کلمات وحشت زده . 
 

عبور باید کرد تا افق پیداست , عبور باید کرد تا جای قدمهایت برجاست , عبور باید کرد تا خدا اینجاست 
 

عبور باید کرد از مقابل این لبخندهای فرو خورده  

 

 از میان این منظره های چروک خورده , از اجتماع این همه قلبهای ترک خوره . 

 

 باید وا گذاشت و رها کرد این عشق های خط خطی را , این ثانیه های پاپتی را , این بوسه های سر سری را . 

 

 عبور باید کرد تا خیانت عادت نشده 
 

 تا صداقت پر پر نشده , تا نبودت باور نشده . 
  

باید عبور کرد