دغدغه های کرگدن عاشق

از کجا؟؟؟؟؟؟؟

565 هزار ضرب در یک میلیون تومان = 565 میلیارد تومان 

تازه این واسه 5 ماه اول ساله... 

یعنی تقریبآ تا آخر سال این رقم 2برابر هم میشه... 

از کجا؟ 

آقای مثلآ محترم از کجا میاری این پول رو بدی؟ 

توی بودجه که همچین مساله ای در نظر گرفته نشده پس میشه غیر قانونی... 

از کجا میخوای این پول هنگفت رو پرداخت کنی؟ 

غیر اینه که از پول نفت که سرمایه این کشور و تک تک مردم این کشوره میخوای بدی؟ 

غیر اینه که داری از بیت المال واسه خاصه خرجیها و حاتم بخشی هات خرج میکنی؟ 

بعد ادعا میکنی که این دولت قانونی ترین و دست پاک ترین دولت بعد انقلابه؟ 

اینجوری نمی تونی محبوب بشی دکتر... 

فقر داره توی جامعه بیداد میکنه و توی(ا ب..)داری سرمایه این ملت رو آتیش میزنی... 

 

 

پ.ن:565هزار نوزاد یک میلون تومنی متولد شدند(اینجا)


حماقت مضاعف...

همه دنیا دنبال این هستن که تعطیلات کشورشون کمتر بشه تا اینطوری بهتر بتونن به اقتصاد و صنعت و بهره وری کمک کنن تا جلوی ضرر و زیان تعطیلی هارو بگیرن... 

اونوقت این دولت خدوم که ادعاش گوش فلک رو کر کرده هی هر روز تاس میندازه و به یه بهونه ای کارو بار این مملکت رو تعطیل میکنه و ... 

اونم توی سالی که اسمش کار مضاعف،همت مضاعفه... 

با این وضع فکر کنم تا آخر سال برسیم به سال تعطیلی مضاعف،تنبلی مضاعف،دروغ مضاعف،ضرر مضاعف،بیچارگی مضاعف،ورشکستگی مضاعف،واردات مضاعف،فقر مضاعف... 

 

 

پ.ن:ایران دارای بیشترین تعطیلات رسمی در دنیاست(اینجا)


خیلی وقته...

خیلی وقته که مردم به آمار سازی های دروغین این دولت عادت کردن... 

ولی احمدی نژاد و وزیر اقتصاد دولت راستگو میگن مدارک این آمارها موجوده.... 

خیلی وقته صدای خرد شدن کمر این مردم زیر بار گرونی بلند شده... 

ولی این دولت صادق میگه تورم تک رقمی شده... 

خیلی وقته بیکاری دمار از روزگار جوونها و خونواده های این کشور درآورده... 

ولی وزیر کار این دولت میگه بیکار نداریم،بلکه جوونهای ما حال کار کردن ندارند...

خیلی وقته کلی از مردم این کشور یه سقف بالای سرشون ندارند... 

ولی معاون اول احمدی نژاد میگه بزودی جشن خانه دار شدن ایرانی ها را میگیریم... 

خیلی وقته... 

ولی انگار شما یه کم سرتون شلوغ بوده آقای آیت الله العظمی مکارم شیرازی عزیز... 

 

 

پ.ن:آیت الله مکارم شیرازی:آمار پایین آمدن تورم در کشور درست نیست(اینجا)


شیخ حیله گر

چیست فرق آدمی با جانور ....... تا که مینازد به خود از آن بشر
آدمی را گر نبود این امتیاز ....... بود بیش از جانور غرق نیاز
هست این نیروی ممتاز بشر ....... عقل دور اندیش و آینده نگر
در شگفتم من چرا این برتری ....... گشته در او مایه ی وحشی گری
در طبیعت بی گمان هر جانور ....... هست در هنگام سیری بی خطر
من نمیدانم چرا نوع بشر ....... وقت سیری میشود خونخوارتر
در میان جنگل دور و دراز ....... هیچ حیوان دیده ای هم جنس باز ؟
هیچ شیری دیده ای در بیشه زار ....... جمع شیران را کشد بالای دار ؟
هیچ گرگی بوده کز بحر مقام ....... گرگها را کرده باشد قتل عام
هیچ ماری دیده ای با زهر خود ....... کشته ها برپا کند در شهر خود ؟
هیچ میمون ساخته بمب اتم ....... تا که هستی را کند از صحنه گم
دیده ای هرگز الاغی باربر ....... مین گذارد کار زیر پای خر
هیچ اسبی دیده ای غیبت کند ....... یا به اسب دیگه ای تهمت زند
هیچ خرسی آتش افروزی کند ....... یا گرازی خانمان سوزی کند
هیچ گاوی دیده ای کز اعتیاد ....... داده گاو و گاوداری را به باد ؟
پس چرا انسان با عقل و خرد ....... آبروی دام و دد را میبرد
پس بود دیوانه ای آزاد تر ....... زان که محروم است از عقل بشر
مولوی استاد حکمت در جهان ....... کرده بس این نکته را شیرین بیان
آزمودم عقل دوراندیش را ....... بع از این دیوانه سازم خویش را
زین سبب آن کس که مینوشد شراب ....... تا شود لایعقل و مست و خراب
چون شود از عقل و حیلت بی خبر ....... بس شرف دارد به شیخ حیله گر



هرز نویس تنهایی

دیگر مهم نیستم !

برای دیگرانی که همیشه در حال شعار دادن هستند

همین قدر که جسمم زنده باشد و دمی بیاید و بازدمی برود کافی است

و دیگر مهم نیست و هرگز هم مهم نبوده

رویاهایی که  به تدریج رنگ باختند

مرگی که تدریجا شروع شد را هیچ کس ندید ،

حتی خودم  که هنوز زمان شروعش را نمیدانم ، شاید همان اوان تولد بوده است

شمارش معکوس نزدیکی به پایان :

وقتی یک روزم بود ، یک روز به مرگ نزدیک تر بودم و اکنون ... اکنون 23 سال و 2 ماه و 18 روز است که به مرگ نزدیک شده ام

جایی دکتر شریعتی از ته دل و بارها و بارها در کتاب " گفتگوهای تنهایی " مینویسد :

" چقدر مرگ خوب است ... خوب ، خوب ، خوب .... خوب ... خوب "

من هم بارها با خودم گفته ام : چقدر مرگ خوب است !

اما ... نمیدانم اگر واقعا راست میگویم چرا بعضی شبها بدون آنکه کابوسی دیده باشم از خواب میپرم و حس میکنم سایه ی مرگ در اتاق است و به خود میگویم نـــــــــه ، هنوز به هیچ کدام از آرزوهای نداشته ام نرسیده ام ،هیچ کدام از حس هایی که میخواستم با تمام وجود ببویمشان ، حس نکرده ام ،

مــــــــی ترسم

اما بعد ، سایه ی مرگ میرود و آرام میشوم . صبح میشود و تکرار میکنم : چقدر مرگ خوب است !

امروز ذهنم خسته است ، به خودم زیاد گوش کرده ام

صداها در ذهنم زیاد صحبت کرده اند و من در میان این همه حرف مانده ام ونمیدانم حق با چه کسی است و به کدام صدا باید گوش دهم ؟

حتی قاب پنجره در ذهنم فلسفه ای پیدا میکند و " اگر و آنگاه "  میشود و در آخر هم این اگر و آنگاه ها دعوایشان میشود و فلسفه ام نا تمام میماند !

امروز که کتاب دکتر را میخواندم ، دقت کردم که چقدر اتفاق و خاطره و حکایت و فکر و ... از گذشته اش دارد که از آنها درس بگیرد و مثل زنجیر کنار هم بچیند و اسم این زنجیر را هم بگذارد " گفتگوهای تنهایی "

ومن ... در گذشته هیچ ندارم که برایم مانده باشد ... هه ! چه خالی !

یعنی در کل یا چیزی وجود نداشته که بهتر باشد به ذهن بسپارم و یا اگر هم داشته یادش آنقدر ناراحتم میکند که ... ترجیح میدهم همه را بریزم به انباری گوشه ی ذهنم.

میپرسی چرا باید گذشته ناراحتم کند ؟ نمیدانم !

شاید چون همیشه دچار جبر زمان بوده ام و برای همین است که از هرچه عرف و سنت و فرهنگ و باید و نباید و ... حالم بهم میخورد !

به من چه دخلی دارد که گذشتگان فلان جور فکر میکرده اند و فکرهایشان را برای ما میراث گذاشته اند و فلان قانون و باید و نباید بوده است و بنابر این من هم  باید این چیزها را که اسمش را گذاشته اند فرهنگ و سنت و عرف و قانون و ... های این جامعه را حفظ کنم ؟!

این جامعه چه چیزش حفظ شده است که فرهنگش حفظ شود !

کدام فرهنگ را میگویی اصلا ؟ فرهنگ ایرانی ای که از زمانی که اسلام را عرب ها برایش به ارمغان آوردند ، دیگر نه از اسلامش چیزی ماند و نه از ایرانش ؟ ( نقل از شاندل )

بله بله میدانم ، ما فرهنگ 2500 ساله داریم ، اما 25 سالش را هم نمیدانیم و هیچ وقت هم نخواستیم بدانیم و از تاریخ هر جایش را که دوست داریم به ذهن میسپاریم و هر جایش که به دلمان نچسبید راحت پاک و انکار میکنیم ، کاری که امروز با تاریخ که چه عرض کنم با زمان حال انجام میدهیم و کسی می آید و راحت برای خودش میگوید " ملت ما فقیر ندارد "   و یا   " ملت ما هم جنس باز ندارد " ، ملت ما ... ندارد !

این یعنی آنکه به راحتی یک سری را که دلش نمیخواهد ببیند نمیبیند و پاکشان میکند و هر چقدر هم که داد بزنی بخدا ما هستیم ، میخواهی نشانت دهم که همجنس بازم ؟ یا میخواهی نشانت دهم شکم فرزندم را که از گرسنگی به کمرش چسبیده است ؟ یا ... باز هم لبخند کریهی میزند و میگوید نـــــــه ! ببین ، چرا نمیفهمی ؟!! ملت ما فقیر و همجنس باز و مخالف و ... فلان و بهمان ندارد !

...

راست میگویند که این روزها هر جای بحث را بگیری آخرش به سیاست ختم میشود !

داشتم از گذشته ی خودم میگفتم که رسیدم به فرهنگ و ... آخرش هم بدبختی های روز !

گاهی کلمات یاری ام نمی دهند ، می آیند در ذهنم میرقصند و من نمیدانم برای بیان حسم کدامشان را انتخاب کنم ، هر کدام از این واژه ها تنها یک بعد از حسم است و اگر بخواهم همه ی واژه هایی را که بلدم استفاده کنم ، حوصله خواننده را سر میبرم .

این روزها ... این روزها یک بعد از درد من " خفقان صدا " است ، همان دردی که هستی ، داد میزنی ، اما کسی نمیبیندت ( و یا نادیده ات میگیرد ) ، فریاد میزنی که بخدا چیزی از روحم نمانده ، به ته نشین واژه ها رسیده ام ،  به بی بهانگی برای امیدواری ... ، باز هم میگویند :  "  نه،  فقط کمی استراحت کن ، خوب میشوی ...  خوب ...  "

و نمیدانم چرا هر قدر بیشتر استراحت میکنم این زخم بیشتر سرباز میکند !

هرچقدر بیشتر نگاه میکنم ، بیشتر دلم میخواهد چشم هایم را ببندم

دیگر دلم نمیخواهد بشنوم ... دروغ های از سر دلسوزی را

دیگر دلم نمیخواهد بگویم ... بر دهانم مهر سکوت زده ام و تنها این قلم ام است که فریاد میزند و می نویسد و می نویسد و می نویسد و میدانم که تا آخرین روز باوفا ترین یار خواهد بود ...