دغدغه های کرگدن عاشق

نوشته های من از قبر

حساب مدتی  که تو این حفره انداختنم از دستم در رفته

اوایل خیلی تاریک بود

اما الان چند وقتیه که یه سوراخ روی چشم چپم باز شده

حالا می تونم اسمون ابی و تکه های ابرو و گه گداری آدمهارو  ببینم

این روزا  یه سگ ولگرد پیدا شده  که  دقیقا میاد روی همین سوراخ میشاشه

فهمیده اون زیر گیر کردم

تکون نمی تونم بخورم

سگ با هوشیه

این زیر جام حیلی  تنگه

تموم بدنم کرخت شده

فکر کنم پوکی استخون گرفتم

چون هر چند وقت یکبار قسمتی از بدنم

می پوسه

گاهی وقتها دلم واسه خودم تنگ میشه

خودمو خیلی وقته تو آینه ندیدم

نمی دونم چه ریختی شدم

از وقتی این جا افتادم

 نمی تونم از کرمهام  استفاده کنم

مخصوصا کرم ضد افتاب

 اونم با پوست حساسی که من دارم

نمی دونم واللا

با وجود اینکه تکون نمی تونم بخورم

اما ذهنم هنور داره  کار میکنه

 ولی  چند وقته بعضی چیزارو قاطی می کنم

خاطراتم در هم شده

نمی دونم کدوم به کدومه

نمی تونم خوابها و خاطراتمو تفکیک کنم

چیزی رو که فکر میکنم یکی از خاطراتمه

بعدا شک میکنم نکنه خواب بوده باشه

بعدش مدتهای طولانی به این موضوع فکر میکنم

اما به هیچ نتیجه ایی نمیرسم

هر روز که می گذره

قسمت بیشتری از خاطراتم محو میشه

حالا دیگه فقط می تونم پدر مادرمو به خاطر بیارم

 صورتاشون روشن نیست

بیشترشبیه نگاتیو عکسن 

این سگه هم چند روزی پیداش نیست

دلم برای گرمای شاشش تنگ شده

اسمون و  ابرها هم دارن سیاه میشن

شاید سوراخ داره بسته میشه

یا شایدم چشمای من