تا بال نداشتم قفسم تنگ نبود!
عکس از «Chema Madoz»
یک نقل قولی از آغا محمد خان قاجار در کتاب تاریخ دبستان ما وجود داشت.
که ظاهرا نصیحت و وصیت او به فتحعلی شاه بوده.
و آن این که
« اگر میخواهی آسوده حکومت کنی،
کاری کن که مردم ایران بیسواد و فقیر باقی بمانند. »
و انصاف باید داد
که چه نسخهی خوب و دقیقی برای یک حکومت مستبد غیرمردمی
با حاکمان نالایق و ناکارآمد است.
ملتی که پرو بالی ندارد،
قفس را قفس نمیبیند،
احساس تنگیِ فضا هم نمیکند.
*
مثال بزنم.
کسی که نمیداند اینترنت چیست و کاری با آن انجام نمیدهد،
برایش چه فرقی میکند که سقف سرعت اینترنت، 14 کیلوبیت باشد یا 10 مگابایت؟
برایش چه فرقی میکند که
با پولی بسی کمتر از آنچه اینجا ماهیانه برای اینترنت 128 کیلوبیت بر ثانیه میدهی،
در جایی همین نزدیکی -که روزگاری نه چندان دور بوق هم نبوده-،
چند مگاببت بر ثانیه تحویل میدهند؛
منتت را هم میکشند!
تو بگو اینترنت هفتهای یک بار قطع شود و کند شود
و صفحهی فیلترینگ روزی 5 میلیون بازدید داشته باشد!
اصلا بشود 70 میلیون بازدید!
برایش چه فرقی میکند؟
اصلا بگو اینترنت برای همیشه قطع!
*
یا بگو آزادی.
بگو حق شهروندی.
بگو آزادی اجتماعی.
بگو ...
اصلا تصویری از موضوع ندارد که بخواهد مسالهاش بداند.
*
این است که میبینی نارضایتی، بین جوانان و نخبگان تحصیلکرده،
- که آگاهی و اطلاعشان از دنیا و در یک کلمه پر و بالشان بیشتر است-
به مراتب بیشتر است.
خوب هر کس متناسب به بال خودش، تنگی این قفس موهوم را درک میکند.
قفس موهوم مدیران نالایق را.
**
چند سال پیش،
وزیر قبلی مخابرات را در حرم حضرت معصومه و بالای قبر مراجع دیدم.
رفتم حلالیت بطلبم.
گفتم:
«
آقای وزیر! من غیبت شما را کردم.
وقتی گفتید "اینترنت ملی" و نیز "عدم نیاز و عدم تقاضا برای سرعت بیش از 128 کیلوبیت"
حرفتان خیلی چرت بود و من هم خیلی شما را مسخره کردم و خندیدم و غیبت کردم!
حلال کنید!
»
البته خوشش نیامد و گفت:
«من حلال کردم. ولی شما حق نداشتید غیبت کنید.»
من هم گفتم:
«شما هم حق نداشتید حرف ِچِرت بزنید.»
بادیگاردش مانع ادامهی بحث شد.
و ما هم به همآن "حلال کردم" تعارف گون راضی شدیم.
گرچه شاید طلب حلالی هم شرعا واجب نبود.
ولی بالاخره فرصتی بود که حرف خود را بزنیم.
*
هرچند، ظاهرا مشکل اصلی، جناب وزیر نبوده.
بلکه از بالا بالاها دستور آمده بوده
که سر شیلنگ را سفت بچسبند که خدای نکرده جوانان اسلام منحرف نشوند!
حالا شما این را بگیر و برو جلو.
***
مع الاسف، این روزها، آنقدر که ما میبینیم و میشنویم،
مهاجرت از ایران، به طور محسوسی زیاد شده.
یک بیمیلی و بیرغبتی و بلکه ناامیدی فراگیری نسبت به آیندهی این سرزمین
-خاصه با این مدیران و وضع مدیریت کردنشان-
ایجاد شده و به همت حضرات، روز به روز تقویت هم میشود.
به روی مبارک هم نمیآورند.
چست و چالاک چشم گشودهاند و گوش خواباندهاند
که مبادا روزن امیدی -برای اصلاح- باقی مانده باشد،
و اینها نبسته باشندش!
خدا به این مردم مظلوم کمک کند.