دغدغه های کرگدن عاشق

آرامگاه

شلوارا کوتاهه، مانتوها چسبونه
دوهزارتا لیلی واسه هر مجنونه

من چه‌قد خوشبختم همه‌چی آرومه
مانتوها چسبونن، همه‌چی معلومه!

بگو این آرایش تا ابد پابرجاس
حالا که خط‌چشم تو نگاهت پیداس!

من چه‌قد خوشبختم زندگی آسونه
زندگی شیرینه همه‌چی ارزونه

همه‌چی آرومه غصه‌ها خوابیدن
پول خوبی می‌دن واسه‌ی زاییدن!

ما چه‌قد خوشبختیم همه‌چی آرومه
چه‌کسی بیکاره؟ چه کسی محرومه؟

غول بدبختی رو  غول خوشبختی خورد
هرچی که مشکل بود همه رو لولو برد!

قاضیا بیکارن زندونا تعطیله
پایه‌ی میز کسی نیست کلی میله

شیشه‌ی نوشابه جز واسه خوردن نیست
کار وانت غیر از پرتقال بردن نیست!

تو خیابون غیر از لیلی و مجنون نیست
روی هیچ دیواری قطره‌های خون نیست

نیست اصلا سانسور سایتها فیلتر نیست
توی میزگردا پشت هم زرزر نیست!

اونقَدَر خوشبختم اونقَدَر خوشحالم
که به بعضی‌جاها وازلین می‌مالم!

زده زیر دلمون خوشی ِ افراطی…
من نخوردم چیزی یا نکردم قاطی!

این ترانه‌ی قشنگ(همه‌چی آرومه)
اثری از من نیست، اثر باتومه! 

 

منبع:مهدی استاد احمد


خدایا کفر نمی گویم ...............

خدایا کفر نمی گویم 

پریشانم 

چه می خواهی تو از جانم ! 

مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی 

 

خداوندا ! 

اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی  

لباس فقر پوشی 

غرورت را برای تکه نانی به زیر پای نامردان بیندازی  

و شب ، آهسته و خسته 

تهی دست و زبان بسته 

به سوی خانه باز آیی 

زمین و آسمان را کفر می گویی ! نمی گویی ؟ 

 

خداوندا ! 

اگر در روز گرما خیز تابستان 

تنت بر سایه دیوار بگشایی 

لبت بر کاسه مسی قیر اندود بگذاری 

و قدری آن طرف تر عمارت های مرمرین بینی 

و اعصابت برای سکه ای این سو و آن سو در روان باشد 

زمین و آسمان را کفر می گویی ! نمی گویی ؟ 

 

خداوندا ! 

اگر روزی بشر گردی  

زحال بندگانت با خبر گردی  

پشیمان می شوی از قصه خلقت 

از این بودن ، از این بدعت 

 

خداوندا تو مسئولی  

 

خداوندا ! 

تو می دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است  

چه رنجی می کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است.  

«دکتر علی شریعتی » 

( دفتر های سبز )


مستراحی به وسعت یک سرزمین

بسیار دور از هم قد کشیده ایم . هر یک بر فراز صخره ای بلند و دره ای عمیق میان مان که با هیچ خاکستری پر نخواهد شد . جدایمان کردند . از روز اول مهر . با پوشش های متفاوت . مانتو و مقنعه و چادر تیره بر من پوشاندند و تو را با لباس فرم و کله ای تراشیده به ساختمانی دیگر فرستادند . من رابه مدرسه ی دخترانه و تو را پسرانه . دانشگاه هم که رفتیم جدایمان کردند . با ردیف های دور از هم . نیمکت های خانم ها و آقایان . با درها و راهرو ها و ورودی ها و خروجی های خواهران و برادران .
جدایمان کردند و ما بسیار دور از هم قد کشیدیم . در اتوبوس با میله ها و در حرم و امامزاده با نرده ها و در دریا و ساحل با پارچه های برزنتی.
آنقدر دور و غریب از هم بزرگ شدیم تا تو شدی راز درک ناشدنی ای برای من و من شدم عقده ی جنسی سرکوب شده ای برای تو . 

بسیار دور از هم قد کشیدیم . انقدر که دیگر نگاه مان نیز یکدیگر را خوب و درست ندید و نگاه های انسانی جای خود را به نگاه جنسیتی دادند درهمه جا . در محل کار ، در محافل فرهنگی و علمی و حتی جلسات سیاسی .
و من باید تقاص همه ی این فاصله ها را بپردازم . تقاص دوری از تو و بر صخره ای دیگر قدکشیدن را . تقاص تو را ندیدن و نشناختن را . باید که تنم بلرزد وقتی هوا تاریک می شود و من تنها در خیابانم . وقتی دنبال کار می گردم . وقتی تاکسی سوار می شوم .
اینجا یک مستراح عمومی است به وسعت یک کشور . وطن پرستان عزیز . بهتان بر نخورد . آخر سالیان است که در همه جای دنیا فقط مستراح ها را زنانه و مردانه کرده اند. 

 


100 درجه کلوب

سلام 

اگه دوست داشتین و خواستین مارو حمایت کنین 

نمیخواد روی تبلیغات شتر مرغ و چیزای دیگه کلیک کنید  

فقط مطالب وبلاگ مارو با 100 درجه کلوب اشتراک بذارید  

تا بقیه هم بتونن این مطالبو بخونن  

اون علامت بالاهه که هست این شکلیه داغ کن - کلوب دات کام 

فقط روش کلیک کنید و بقیش دیگه خودش معلومه 



پسر یک شیخ عرب


پسر یک شیخ عرب برای تحصیل به آلمان رفت. یک ماه بعد نامه ای به این مضمون برای پدرش فرستاد:

«برلین فوق‏العاده است، مردمش خوب هستند
و من واقعا اینجا را دوست دارم، ولی یک مقدار احساس شرم می‏کنم که با
مرسدس طلاییم به مدرسه بروم در حالی که تمام دبیرانم با ترن جابجا
می‏شوند.»

مدتی بعد نامه‏ای به این شرح همراه با یک چک یک میلیون دلاری از پدرش برایش رسید:

«بیش از این ما را خجالت نده، تو هم برو و برای خودت یک ترن بگیر