دغدغه های کرگدن عاشق

فتوکاتور- دنیا دیگه مثله تو نداره

بقیه در ادامه . . .

ضبط سرود تیم پیروزی - خواجه نوری

خواندن سرود توسط علی دایی

مهدوی کیا

دیدار دوستانه ایران و برزیل

شیرینی خوردن وزنه برداران

رکورد گیری وزنه برداران

پرداخت حقوق توسط رضازاده

درگیری مورینیو با والدس

دستگیری عابدزاده

تیم استقلال در امارات


ذکر آن گزارشگر فوتبال

آن گزارشگر فوتبال، آن نودش سر منشأ قیل و قال، آن جواد خیابانی را فرستاده کنج خانه، آن سلطان و ژنرال و امپراتور را خوانده فاتحه، آن داوران را نکیر و منکر، آن قاتل بدون خنجر، آن با تراختور(!) کله، آن حریف کل یوم یک تنه، آن عاشق مسائل پشت پرده، آن مسابقه پیامکش زلزله، آن خبرهای فوتبالی را کرده کهنه، آن دائره المعارف کار کشته، آن مثلاً رقیبش کوثری، فاصلشون از زمین تا مشتری، آن ورد زبانش «چه می کنه!»، «چه فوتبالیستیه و چه توپی رو گل نمی کنه»، شیخنا و گل سر سبد فوتبالنا «عادل فردوسی پور» از گنده گزارشگران اعصار بود که هیچ جنبنده ای را جرأت حضور در برنامه اش نبود. رضی ا... عن نوده 

نقل است روزی مریدان شیخ را در حالی یافتند که در آزمایشگاه بیتوته کرده و گوشی موبایلی به دستگاه عجیبی بسته و سخت مشغول اکتشاف است. شیخ را گفتند: این چه حیلتی است که به کار می بندی؟ شیخ انگشت خویش نوک بینی گذاشت و هیس هیس کنان فرمود: این ماشین «مسابقه پیامک نود» است که اگر به کار بیفتد در مقابل نتایج میلیونی آن هیچ «سلطانی» را یارای «امپراتوری» نیست! مریدان گفتند : یا شیخ؛ این که اِند نامردیست! شیخ سخت بر آشفت و آواز داد: شما را چه شده است؟ این قرارداد های چند صد میلیونی فوتبالیست ها مردانه است یا این حقوق چندرغار ما انصاف است؟! کرم ا... وجدان کاریه

و نیز حکایت شده که شیخ را گفتند: با لغات «کریمی ، دایی ، قطبی و کفاشیان» جمله ای بساز. شیخ فی الفور گفت: «عن قریب تیم قطبی با حضور کریمی هم می بازد و آن وقت کار کفاشیان را هم عین دایی می سازیم!» شیخ را گفتند: این که دو جمله شد؟ شیخ قدری اندیشه کرد و گفت: اینهایی که گفتید در یک فدراسیون به این گندگی جمع نشدند، چطور می خواهید در یک جمله جمع شوند؟! رضی ا... عن منطقه

گویند روزی مریدی حق جو شیخ را قسم داد: یا شیخ! چگونه است که تو را از نزاع میهمانان برنامه نود هیچ خم به ابرو نیاید!؟ مگر خدای ناکرده به سادیسم گرفتار شده ای؟ مردم از این جنگ لفظی هیچ حظی نمی برند. شیخ دستی به محاسن نداشته اش کشید و گفت: این وصله هایتان به ما نمی چسبد! اگر باور ندارید یک مسابقه پیامک می گذاریم که «برنامه ما چقدر خوب است: خوب است؟ خیلی خوب است؟ بسیار خوب است؟» در این صورت خواهید دید که همه از ما راضی اند. قول هم می دهم مو لای درز نتیجه اش نرود! رضی ا... عن مسابقه بیامکه


خدا را دوست دارم ...

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه با هر username که باشم، من را connect می کندخدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه تا خودم نخواهم مرا D.C نمی کند .          

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه با یک delete هر چی را بخواهم پاک می کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه اینهمه friend برای من add می کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه اینهمه wallpaper که update می کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه با اینکه خیلی بدم من را log off نمی کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه همه چیز من را می داند ولی SEND TO ALL نمی کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه می گذارد هر جایی که می خواهم Invisibel بروم
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه همیشه جزء friend هام می ماند و من را delete و ignore نمی کند.
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه همیشه اجازه، undo کردن را به من می دهد
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه آن من را install کرده است
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه هیچ وقت به من پیغام the line busy نمی دهد
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه اراده کنم، ON می شود و من می توانم باهاش حرف بزنم
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه دلش را می شکنم، اما او باز من را می بخشد و shout down ام نمی کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه password اش را هیچ وقت یادم نمی رود، کافیه فقط به دلم سر بزنم
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه تلفنش همیشه آنتن می دهد
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه شماره اش همیشه در شبکه موجود است
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه هیچ وقت پیغام no response to نمی دهد
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه هرگز گوشی اش را خاموش نمی کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه هیچ وقت ویروسی نمی شود و همیشه سالم است
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه هیچوقت نیازی نیست براش BUZZ بدهم
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه آهنگ حرف هاش همیشه من را آرام می کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه نامه هاش چند کلمه ای بیشتر نیست، تازه spam هم تو کارش نیست
خدا را دوست دارم ، بخاطر اینکه وسط حرف زدن نمی گوید، وقت ندارم، باید بروم یا دارم با کس دیگری حرف می زنم
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه من را برای خودم می خواهد، نه خودش
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه همیشه وقت دارد حرف هایم را بشنود
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه فقط وقت بی کاریش یاد من نمی افتد
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه می توانم از یکی دیگر پیشش گله کنم، بگویم که ....
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه همیشه پیشم می ماند و من را تنها نمی گذارد، دوست داشتنش ابدی است
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه می توانم احساسم را راحت به آن بگویم، نه اصلا نیازی نیست بگویم، خودش میتواند نگفته، حرف ام را بخواند
<>

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه به من می گوید دوستم دارد و دوست داشتنش اش را مخفی نمی کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه تنها کسی است که می توانی جلوش بدون اینکه خجل بشوی گریه کنی، و بگویی دلت براش تنگ شده
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه ، می گذارد دوستش داشته باشم ، وقتی می دانم لیاقت آنرا ندارم
خدا را دوست دارم به خاطر اینکه از من می پذیرد که بگویم : خدا را دوست دارم ...


نوشته های من از قبر

حساب مدتی  که تو این حفره انداختنم از دستم در رفته

اوایل خیلی تاریک بود

اما الان چند وقتیه که یه سوراخ روی چشم چپم باز شده

حالا می تونم اسمون ابی و تکه های ابرو و گه گداری آدمهارو  ببینم

این روزا  یه سگ ولگرد پیدا شده  که  دقیقا میاد روی همین سوراخ میشاشه

فهمیده اون زیر گیر کردم

تکون نمی تونم بخورم

سگ با هوشیه

این زیر جام حیلی  تنگه

تموم بدنم کرخت شده

فکر کنم پوکی استخون گرفتم

چون هر چند وقت یکبار قسمتی از بدنم

می پوسه

گاهی وقتها دلم واسه خودم تنگ میشه

خودمو خیلی وقته تو آینه ندیدم

نمی دونم چه ریختی شدم

از وقتی این جا افتادم

 نمی تونم از کرمهام  استفاده کنم

مخصوصا کرم ضد افتاب

 اونم با پوست حساسی که من دارم

نمی دونم واللا

با وجود اینکه تکون نمی تونم بخورم

اما ذهنم هنور داره  کار میکنه

 ولی  چند وقته بعضی چیزارو قاطی می کنم

خاطراتم در هم شده

نمی دونم کدوم به کدومه

نمی تونم خوابها و خاطراتمو تفکیک کنم

چیزی رو که فکر میکنم یکی از خاطراتمه

بعدا شک میکنم نکنه خواب بوده باشه

بعدش مدتهای طولانی به این موضوع فکر میکنم

اما به هیچ نتیجه ایی نمیرسم

هر روز که می گذره

قسمت بیشتری از خاطراتم محو میشه

حالا دیگه فقط می تونم پدر مادرمو به خاطر بیارم

 صورتاشون روشن نیست

بیشترشبیه نگاتیو عکسن 

این سگه هم چند روزی پیداش نیست

دلم برای گرمای شاشش تنگ شده

اسمون و  ابرها هم دارن سیاه میشن

شاید سوراخ داره بسته میشه

یا شایدم چشمای من


زیر سایه


 

او دلش می خواست بماند

 

همینجا...

 

زیر سایه ی مهربانت

 

اما گاهی...

 

ماندن، ضمانت بودن نیست

 

گاهی بودن، دلیلی برای دلتنگ نبودن نمی شود

 

گاهی هزار فاصله را می شود به یک نگاه، ساده پنداشت

 

گاهی هزار راه نرفته را، گریه می تواند کرد...

 

گاهی می شود بود...

 

می شود ماند...

 

با یک تبسم... یک نگاه... یک پرواز

 

ارتفاع دوست داشتنم این روزها، سر به فلک کشیده...

 

قصیده ی شعرهایم،

 

ناب ترین واژه ها را در تلاطم خطوط بازی می دهد

 

حال و هوای دست هایم این روزها،

 

زیر رعشه ی باد سخت می لرزد

 

و تو ای ناب ترین شعر حیات !

 

مبادا شانه هایت خمیده شود،

 

 زیر روزمرگی  قدم های من

 

مبادا شاخه ی نسترن،

 

در انحصار سکوت پر تلاطمت،

 

 پژمرده ی بی رحمی ایام شود

 

مبادا بودنم عادت شود...!!

 

مبادا دلت بلرزد از این همه فاصله،

 

 از این همه رنج، غربت... تنهایی

 

اختیار قلم پاک از دست رفته...

 

چه می گویم؟

 

تو و غربت؟ ...آشنای روزهای غریبم!

 

تو و رنج؟ .... آرامش نفس های خسته ام!

 

من و تنهایی...؟ مونس شبهای بی ستاره ام!

 

ما و دلتنگی؟...

 

وقتی حتی خدا... واژه ی مقدس دوست داشتن را به بهانه ی

 

 ما مقدر می کند

 

وقتی حیای آغوش فراخ نرگس ها را، آسمان به یغما می برد

 

وقتی در جوار بی راهه نرسیدن.... به تو می رسم

 

به توای یگانه بهانه ی پاک زیستن...

 

به تو ای صاحبدل باغ نسترن های عاشق...

 

عهدی با من ببند...

 

که بمانی منتظرم!

 

همینجا...

 

زیر سایه ی خنک دست نوشته هایم...

 

در جوار سادگی حرف هایم...

 

و من نیز عهد می بندم...

 

که رسم عاشقی را سخت بر دیوار دلم بکوبم...

 

و دوستت بدارم...

 

از اینجا...

 

تا خدا...

 

با خدا....